هانا جونهانا جون، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره
مامان بهنازمامان بهناز، تا این لحظه: 37 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

هانا امید من و بابا

عاشق زندگیمم

خدایا شکر که لایق مادر شدنم.....

روز 19 خرداد بعد از اینکه تموم شب رو من و بابایی نخوابیده بودیم رفتم آزمایشگاه بیمارستان خودم و به همکارم توی آزمایشگاه گفتم  می خوام تست بارداری بدم.آزمایش خون رو دادم و رفتم درمانگاه خودم.قرار شد ساعت یک جوابش رو بهم بدن تا ظهر فقط چشمم به ساعت بود و انگار عقربه ها تکون نمی خوردن.باباتم هی زنگ میزد و منتظر بود.بالاخره ساعت یک شد و رفتم آزمایشگاه.پاهام یاری نمی کرد وقتی رسیدم هنوز جوابش چاپ نشده بود و توی کامپیوتر رو نگاه کرد و گفت بتات 500 !! مامانی بتای بالا یعنی مادر شدن یعنی عروسک داشتن.. ی لحظه رفتم تو آسمونا  و تمام صورتم داغ شد .فورا پرینتش رو گرفتم و اومدم بیرون و به بابایی خبر دادم اونقد خوشحال ...
18 شهريور 1393

معجزه آفرینش

از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد ، شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت  امروز ثانیه ها نام تو را فریاد میزنند ومن در اوج عشق  خود را در پستوی زمان تنها حس نمیکنم ........   سوسوی ستارگان آسمان در التهاب آمدن تو بود  آمدی وآسمان وزمین را برایم بهشت کردی ...   عروسک مامانی ، من و بابا سال تحویل سال 93  بعد اینکه دیگه درسمون و سربازی بابایی تموم شده بود سر سفره هفت سین از خدا خواستیم که دیگه ما رو لایق بدونه و بهمون یه فرزند سالم و صالح هر وقت که خودش صلاح بدونه عطا کنه .و حتی وقتی که داشتیم از شهر بابا  برمی گشتیم و رفتیم پابوس آقا امام ...
18 شهريور 1393

سرآغاز

یا رب این نو گل خندان که سپردی به منش ......... میسپارم به تو از چشم حسود چمنش   سلام ... سلام به همه دوستان و عزیزانم که با شادی من شاد می شن و با غم من غمگینتر سلام به عشقم وحید که  خاطرات قشنگ زندگیم  رو باعث شده و سلام به نی نی قشنگم که ثمره عشقه من و باباشه.. خوشکل مامانی می خوام برات از لحظه لحظه زندگیت بنویسم تا بدونی که چقد برا من و بابایی عزیزی می خوام بنویسم تا همیشه ردپای خدا رو تو زندگی خودت و مامان و بابا ببینی.. عزیز دل مامانی،امیدوارم  بعدا که اینا رو می خونی لذت ببری و اینو همیشه یادت بمونه که دیوانه وار دوست داریم...   ...
3 شهريور 1393
1